بهترين روز زندگي مامان و بابا ١٤ اسفند سال ١٣٩١
سلام عزيزم بعد از يه مدت خيلي طولاني سلاممممممممممممممممم
الهي من فدات بشم كه بالاخره تو هم به اين دنيا اومدي و ما رو خوشحال كردي عشقم
ماماني قربونت بشه اخه خيلي نازييييييي ارتينم ، حالا ميخوام خاطره روز زايمانم رو و روزاي بعدش رو برات بگم ،،،،، اولش قرار بود سزارينم واسه ١٢/١٢ باشه اما ون ماماني از دكترش ناراحت شد و قاط زد يهو تصميم رفتم دكترمو عوض كنم :))))
با ماماني رويا رفتم بيمارستان صارم و با يه خانوم دكتر مهربون وقت گرفتم و بعد كلي ازمايش و ... قرار شد شما رو روز ١٥ /١٢ به دنيا بيارن :))) واي عزيزم خيلي سخت بود كه ٣ روز ديگه به اومدنت اضافه شده بود
خلاصه وقتي خاله نسيم اين موضوع رو فهميد گفت ااي كاش ١٤/١٢ بود كه من ١٥ ام برم دانشگاه و استادم حذفم نكنه ( هر چند اخرشم كل هفته رو نرفت )
منم رفتم پيش خانوم دكتر و سزارينم افتاد واسه ١٤ ام و كلي خوشحال بودم تا روز ١٤ ام با بابايي و مامان رويا و خاله نسيم رفتيم بيمارستان صارم و بعد از يك ساعت منو بردن اتاق عمل ، اون تو كه رسيدم كم كم داشتم ميترسيدم واي قبلش خيلي خوب بودماااااااا
تو اتاق عملاول تو كمرم يه امپول زدن و كم كم پاهام بي حس شد ، ديگه داشتم بيشتر ميترسيدم كه يهو صداي گريه تو عزيزمو شنيدم و به دكتر گفتم يني به دنيا اومد من منتظر شروع جراحي بودم :)
عزيزم خيلي ناز بودي الهي من قربونت برم فرشته من
بابايي هم اومد تو اتاق عمل و بند نافت رو بريد و ازت عكس و فيلم گرفت ، منم منگ شده بودم و بردنم ريكاوري و نيم ساعتي هم اونجا طول كشيد ، بعدم كه بردنم تو بخش و بابا علي و دختر خاله فريبا و الهام اومدن پيشم و منم همچنان گيج بودم ، تو رو هم بردن چكابت كردن و اوردن پيش خودم وايييييي جيگرم چقد باد داشتيييييييي
خلاصه اينكه تا اينجاش خوب بود واي از سر درد و دل درد و بخيه درد بعدش كه نميخوامممم يادم بياد و سختي و بيداري كه ماماني رويا كشيد و شير خوردن يادت ياد ، ولي خب حالا كه فكرشو ميكنم ارزششو داشت كه خداي مهربون تو رو بهم داد و بابت سلامتيت تا ابد ازش ممنونم و خدا رو شكر ميكنم كه تي ني سالم و نازم الان كنارمه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی